تبادل لینک
هوشمند برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان رضا♥سجاد
n> و آدرس
poormoradi.LXB.ir لینک نمایید
سپس مشخصات
لینک خود را در
زیر نوشته . در
صورت وجود لینک
ما در سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند.. هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد؛ اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند! با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد؛ اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند!
مردی در آن نزدیکی به او گفت: چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی؟! هندو گفت: عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند، طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن.. چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم؟!
هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیش بزنند!
پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود . دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت. وقتی به ایستگاه رسیدند، پیرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت: می دانم از این گل ها خوشت آمده است. به زنم می گویم که دادم شان به تو. گمانم او هم خوشحال می شود.
دختر جوان دسته گل را پذیرفت و پیرمرد را نگاه کرد که از پلههای اتوبوس پایین می رفت و وارد قبرستان کوچک شهر می شد!
همه میگفتن : عشقت داره بهت خیانت میکنــــــــــــــــه ! گفتم : میدونــــــــــــــــم گفتن : این یعنی دوست نــــــــــــــــداره ! گفتم: میدونــــــــــــــــم گفتن : یه روز میزاره میره تنها میشــــــــــــــــی ! گفتم : میدونــــــــــــــــم گفتن : پس چرا ولش نمیکنــــــــــــــــی ؟! گفتم : این تنها چیزیه که نمیدونــــــــــــــــم ...!
دیرگاهیست که تنها شده ام............ قصه ی غربت صحراشده ام........ وسعت دردفقط سهم من است.... بازهم قسمت غم ها شده ام....... دگرایینه زمن بیخبراست.......... که اسیرشب یلداشده ام............ منکه بیتاب شقایق بودم.......... همدم سردی یخهاشده ام......... کاش چشمان مراخاک کنید......... تانبینم که چه تنها شده ام.........
سرم را روی شانه پنجره می گذارم و گریستن آسمان را می نگرم.چه بی پروا می گریی عشق .دانه های اشک بر روی گونه های شیشه می لغزد و خاطرات به روی گونه های من.پنجره های روبه رو بسته اند. این روزها دیگر کسی به دیدار باران نمی آید دیگر کسی عاشق نمی شود.در کوچه های خلوت تنهایی مان نه رهگذری می خواند و نه درویشی و انگار هیچ شاعری در لحظه های تولد عشق نمی گرید. درویش به کوچه های ما بیا صدای تو لیلی و مجنون را بیدار می کند.در این باران بی امان بخوان تا عشق جان بگیرد تا کسی بی قرار یارش شود.بزن به دل کوچه ها و آن قدر حدیث عشق و ذکر یا عشق یا عشق یا عشق سر بده که لیلی با پای برهنه خود را به دیدار مجنون برساند. بخوان درویش صدایت بوی صبح می دهد. کی سر می زند سپیده ما؟ بخوان تا پنجره های بسته گشوده شود و به کوچه ی بی درخت و بی بهار دوباره برگردد. من نذر کرده ام... نذر کرده ام تار تار گیسویش را دانه دانه با اشک بوسه زنم. من نذر کرده ام یا عشق یا عشق یا عشق...
خدا به تو 2 تا پا داد تا با اونها راه بری!! 2 تا دست داد تا نگاه داری!! 2 تا گوش داد تا بشنوی!! 2 تا چشم داد تا ببینی!! ولی چرل فقط یک قلب داد؟!؟!؟!..... چون قلب دوم تو رو به کس دیگری داد تا اونو پیدا کنی!!!
مسئله اینجا تمام نمشود
.مهم ترین نگرانی وقتی است که
میخواهی به کسی از ته دل بگویی دوستت دارم
میگویی ولی
افسوس که مانند ندای چوپان دروغگو به نظر میرسد,
با این تفاوت که تو داری چوب چوپان های دروغگویی را میخوری که
ندای دروغشان همه چیز را خراب کرده اند.
و افسوس...